خاطرات من وبابایی برای فرشته مهربونمون

مامانی دلم خیلی گرفته

سلام عزیزم این ماه هم تو نیومدی پیشم  تو دلم می گفتم لااقل نی نی کوچولوی من می یومد منم دلم اروم می گرفت عزیزم دلم خیلی گرفته باورت می شه دوست ندارم با کسی یه کلمه هم حرف بزنم بابای هم حالش خوبه همش تو سر کار منم تنهایی هستم لااقل با وجود تو تنهاییم از بین می رفت نفس مامانی  فردا می رم خونه مامان بزرگ اخه اینجا از تنهایی پوسیدم دوست دارم مواظب خودت باش تو فرشتی عزیزم گناهی نداری واسه زندگی من وبابایی دعا کن خدا تو زندگیم محبت جاری کن
16 تير 1390

مامانی خیلی وقت نیومدم اینجا

سلام مامان گلم خوبی عزیزم دلم برات تنگ شده مامانی  به دلم افتاده این ماه هم نمی یایی پیشمون عزیزم نمی دونی که تو این چند روز چه دردرهای کشیدم خدا این زجری که من کشیدم نصیب کافرم نکنه دوست ندارم برات تعریف کنم چون نظرت به ان کس فرق می کنه بذار تو دلم بمونه ولی واقعا شکستم موقعی که همه چیز فهمیدم دنیا تو سرم خراب شد به خدا می گفتم خدا جون منم اگه یه بچه داشتم مهال بود این بلا بیاد سرم بی خیال گلم عزیزم فقط تو رو خدا زود بیا من مطمئنم با اومدن تو همه چیز درست می شه الهی مامانی فدات بشه بازم می یام پیشت دوست دارم
5 تير 1390
1